یکی بود یکی نبود
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود
نه ستاره
نه سرود
عمو صحرا تپلی
با دو تا لپ گلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریای درد
در باغو بسه بود
دم باغ نشسه بود
عمو صحرا پسرات کو؟
لب دریان پسرام
دخترای ننه دریا رو خاطر خوان پسرام
طفلیا تنگ غلاغ پر پاکشون
خسته و مرده میان
از سر مزرعشون
تنشون خسه ی کار
دلشون مرده ی زار
دساشون پینه ترک
لباساشون نمدک
پاهاشون لخت وپتی
کج کلاشون نمدی
میشینن با دل تنگ